به گزارش همشهری آنلاین، زلزله، مرگ، زمستان، سرما، چادر، کانکس، وعدههای مسئولان و مشکلات مردم زلزلهزده آذربایجان شرقی کلماتی هستند که بارها و بارها در میان خبرهای چند ماه اخیر آنها را شنیده و خواندهایم.
در این چهار ماهی که از زلزله آذربایجان میگذرد، کم و بیش شنیدیم و خواندیم از آقایانی که چنان بر روی وعدههایشان برای ساخت مسکن زلزله زدگان آذربایجان در دو ماه حساب کرده بودند که از همان ابتدا بر حذف مرحله اسکان موقت پافشاری کردند و در نهایت این اصرارشان نتیجهای نداشت جز اینکه برخی از مردم زلزله زده هنوز هم مجبور هستند کنار خانههای نیمساختهشان در چادرهای نازک مغلوب در برابرسرما، شب و روز بگذرانند.
اما کمتر کسی از میان ما، از آن پری که زلزله آن را زنده کرده، شنیده یا خوانده است. پریایی که آنچنان در میان مردمان صبور زلزله زده جان گرفته است که انگار از همان اولین روز خلقتش او را برای چنین روزی ساخته و نامش را بر سر زبان مردم آذری زبان انداختهاند.
این بار نه از وعدههای عقب مانده مسئولان، نه از خانواده زلزله زده مردی فلج که در سرمای طاقت فرسای روستای مشیرآباد در چادر زندگی میکردند و نه از آن زن تنهای بیپناه چادرنشین...از هیچکدام سخن نمیگویم، نه حتی میخواهم کلمهای در مورد هراس پشت چشمان پدران و مادران زلزله زده آذربایجان و غم سرما و نبود سرپناه حرفی بزنم. این بار میخواهم از پریایی بگویم که یکی از ماست. پریای که زلزله آذربایجان دگر بار او را زنده کرد.
پریایی که در میان قصههای مرگ و تنهایی، سرما، زمستان و درد بی خانمانی، باردیگر همچون روحی در کالبد این مردمان مرده دل دمیده شد.
اگر مسیرت روزی به روستاهای زلزله زده اهر و هریس و ورزقان افتاد و دیدی که کودکانش با شور و هیجان خاصی میخوانند " پنجرهدن داش گلیر،آی بری باخ، بری باخ!" آنگونه که انگار میکنند با هر لبخندشان و صدای بلندترشان زودتر به آرزویشان میرسند، تعجب نکن.
درست است، اینجا همان روستاهای زلزله زده ایست که سرنوشت، نابودی و مرگ را برایشان نوشت. اما همان سرنوشت به آنها پری را هدیه داد تا هربار با نوای کودکانش که "پری باخ" را زمزمه میکنند، رنگ شادی را بر در و دیوار روستاهای زلزله زده بپاشد.
پری هم همان آشنای قدیمی مردمان آذری زبان است. مردمانی که پیرو جوان، زن و مرد از همان کودکی زیر لب"پری باخ" را در روزهای شادشان زمزمه میکردند، پای بر زمین میکوفتند و دست میزدند.
اما این بار یکی از ما بود که در میان شیون و ناله زلزله و مرگ عزیزان، پری در روزهای غم به سراغ این مردمان رنج دیده آورد. اینبار این "هرمز صدیقی" مدیر کمپین ملی یاری ایرانیان، یکی مثل هزاران نفری که برای کمک به زلزله زدهها راهی ورزقان شده بود، به جای آنکه دل به دل غمگین مردم زلزله زده بدهد و با چهرهای غمگین دست یاری به سوی آنها دراز کند. از پری کمک خواست تا همچون روزهای شادی و پایکوبی، در روزهای غم نیز یار دوستانش باشد.
یکی از ما بود که تصمیم گرفت، تنها به اهدا هدیهای به این کودکان اکتفا نکند با آوردن ترانه "بری باخ" بر روی لبهای مردمان زلزله زده، پری را از میان قصه بیرون بیاورد.
پری بازی نامی بود که بر این آیین نهاده شد. در این بازی کودکان روستاهای زلزله زده پشت هم صف میکشند و با ترانه قدیمیشان، پری را صدا میزنند تا پری به خواسته کودکان گوش دهد و هدیهای حاصل از کمکهای مردمی را به آنها اهدا کند.
هدیهای که از نگاه این مردم، دیگر رنگ و بوی ترحم نمیدهد. هدیهای که قدمی میشود برای زنده نگه داشتن کرامت مردمان صبوری که دست سرنوشت آنها را محتاج همنوعانش کرده است. قدمی میشود تا یادمان بماند تنها به آوردن کمک به مناطق آسیب دیده اکتفا نباید کرد. تا فراموش نکنیم، گاهی لبخندی، نگاه محبت آمیزی به مردمانی که بلایی بر سرشان نازل شده است، دستی میشود تا آنها را از میان آوار درد و رنج بیرون آورد.
در واقع پری بازی را میتوان به عنوان یک روشی شایسته برای اهدای کمک به مردم زلزله زده نام برد، تجربهای که با تکیه بر آن در بلایای طبیعی که شاید در آینده دور دوباره گریبان گیر مردمان سرزمینمان شود، میتوان با محبتی دو چندان دست یاری به سوی مردمان نیازمند دراز کرد و غم را از چهره شان ربود.
در این بازی، پری نیز،یکی از ما بود. بانویی که همراه با گروه کمک رسانی به میان مردم زلزله زده رفته بود. فرق نمیکرد از کدام شهر باشد. فرقی نمیکرد که فارس باشد یا ترک. مهم این بود که به صدای قلبش و ترانه کودکان روستایی خوب خوش دهد تا رسم پری شدن را از نو بیاموزد.
این بار، بانوانی که همراه این گروه راهی مناطق زلزله زده شده بودند، بخت یارشان بود تا در برابر صف کودکانی که با فریاد و قهقهه پری را صدا میزدند، به سوی دخترکان و پسرکان رفته و دست های سرما زدهشان را در دست گرفته و به چشمان دریاییشان نگاه کند و بپرسد چه آرزویی دارند تا پری با جان دل بر آوردهاش کند.
و تازه آغاز داستان است، زمانی که کودکی دستان پری را محکم فشار میدهد و در گوشش آرام میگوید، هر چه پری بیاورد، همان قبول است. تازه آغاز داستان پری است، آغاز داستان پریایی که نمیداند در این سرمای زمستان، کدام لباس و کفش را به این کودک هدیه کند تا شبی از سرمای خانه نداشتهاش به خود نلرزد، کدام عروسک را در دستان سرما زده کودک جای دهد که روزی سرما عروسک را از میان دستان کودک جدا نکند.
کودکان پری باخ را میخوانند و دست میزنند و شادی میکنند. پری هم هر بار با چهره ای خندان اما دلی نگران از زمستان این کودکان پاسخ دخترکان و پسران خندان را میدهد و هر بار میرود تا دست سرما زده کودکی غمگین را در دستش بگیرد و آرام در گوشش زمزمه کند، این بار من پری میشوم، تو هر چه میخواهی آروز کن.
پری آذربایجان را زلزله زنده کرد و هنوز هم این پری به همت کمپین ملی یاری ایرانیان در همین روزهای سرد زمستان میان مردم زلزله زده میرود و هر بار با حضورش شادی را به چشمهای غمگین کودکان زلزله زده آذربایجان هدیه میدهد.
پری تلنگری است برای ما، برای ما که در کنار کمک به زلزله زده باید حواسمان به کرامت انسانی و نوع کمک به همنوع نیز باشد. باید حواسمان باشد که تنها هدف رساندن کمک به دست مردم رنج دیده نیست باید گاهی همچون هرمز صدیقی دست به خلاقیت زد و در کنار کمک با تکیه به افسانههای مردم هر قوم، شادی را هم به آنها هدیه کرد.
شاید این بار نوبت لیلی مردمان خراسان است، تا از میان شعر و ترانه بیرون آمده و این بار همراه با یک گروه کمک رسان، راهی مناطق زلزله زده خراسان جنوبی شود. تا شاید بتواند در کنار شادی کودکانی که لیلی را صدا میزنند، هدیه ای را در دستان کودکان و لبخندی را در میان دلهای آنها جای دهد.
شاید این بار تو لیلی یا پری این مردمان صبور باشی...